بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

افراد بسیاری در جهان هستند که به نوع یا انواعی از ((اشتباهات روانی-جنسی)) دچار بوده یا هستند و خواهان بیرون آمدن از این اشتباهات و پیامد هایشان می باشند. از طرفی، بسیاری از مسئولان حکومت های دین محورانه و دانشمندان دینی دین ها و مذاهب گوناگون، برنامه ی دغدغه مندانه و دلسوزانه ای برای نجات چنین افرادی ندارند و درک ریشه ای و متقابلی هم از چنین بحران هایی ندارند. این در حالی است که متن های دینی فراوانی وجود دارد که با تدبر روشمند در آن ها می توان با برداشت و طرح یک سری موضوعات اخلاقی در این باره به جامعه، از بسیاری از این غفلت ها پیشگیری کرد یا برای حلشان، راه های درمان ارائه کرد.

این جانب در این کتاب با نگاهی کلی گرایانه به فطرت و همه ی دین ها و مذاهب یکتا پرستانه، با نوشتن یک دوره ی درمانی مختصر، که دربردارنده ی بخش های شش گانه ی پیشگفتار، فراهم کردن زمینه های درمان و جبران، معرفی انواع رفتار های اشتباه روانی-جنسی، آسیب شناسی، تبعات و مجازات، چگونگی برگشت به سلامت و جمع بندی و یادآوری چند نکته، می باشد، از دیدگاه خودم راه های پیشگیری و درمان ((پندار-رفتار های جنسی اشتباه)) را مختصر وار نوشته ام، تا مبتلایان هرچه زودتر و سریع تر به اصلاح خودشان اقدام کنند و با بازگشتشان به سلامت فطری، زندگی معنوی و خوشی را تا به همیشه پی بگیرند.

 

 

از پیوند زیر، می توانید این اثر را دریافت نمایید:

https://b2n.ir/806

 

 

سپاسگزارم.

 

 

کرمانشاه، یکشنبه، 1398/7/28 ه.ش

اربعین حسینی علیه السلام، شب، 1441 ه.ق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

گاه نوشت (1): دو کلام حرف حساب!

 

من با نوشته هایم و حساب های کاربری ام در اینترنت، قصد باز کردن دکان برای خودم ندارم. اوایل مثل همه ی انسان ها از شهرت و معروفیت خوشم می آمد. اما هر چه رو به جلو میرم، نگاه جدی تر و دلسوزانه تری به مسائل و مشکلات پیدا می کنم. افزایش این نگاه را هم مدیون مطالعه ی قرآن و روایات، بهره گیری از عقل و نجوا های فطرتم هستم که همه شان از نعمت های خدادادی هستند.

من آدمی هستم که تا مطلبی به جان و دلم ننشیند، آن را به عنوان اعتقاد نمی پذیرم. اعتقاداتی که الآن دارم، جزء ذات من شده اند، مثل قلب من شده اند. لذا هر چیزی که بر خلاف آن ها باشد، آزرده ام می کند. هر کار بدی که در زندگی ام انجام داده ام، اذیتم می کند. انگار که آن لحظات سعی کرده ام که قلبم را از بدنم بیرون بکشم. آن هم قلبی که به سلامت و سلامت دهی اش ایمان داشته ام و دارم.

یک سال و نیم است که اثرات ویرانگر اشتباهاتم را خوب درد می کشم. اوایل، به خاطر رفعشان، خودم را به جای تک تک افراد جهان از زنده، مرده و آیندگان می گذاشتم و دعای رفع چنین حالتی را برای تمام انسان ها می کردم، تا خدا هم به داد من برسد. اما الآن دیگر این تفکر را تاجر مآبانه پیش خدا نمی برم، بلکه این تفکر به جان و دلم نشسته است. این اندیشه، تبدیل به یک اندیشه ی اصیل برایم شده است. این که من و همه ی انسان ها، یکی هستیم. درد ما، مشترک است. درد هر انسانی باید درد من هم باشد. خدا حتی در چوب زدن هایش هم درس می دهد! درس درد داری که بدون این که خودت متوجه بشی، آبادت می کند. البته منظورم این نیست که همه ی درس های خدا، درد دار است، بلکه من الآن دارم درباره ی بخش درد دارش حرف می زنم وگرنه کدام فطرتی است که نداند رحمت خدا، بی نهایت برابر بیشتر از عذاب اوست؟! حتی عذابش هم رحمت است.

دلم می خواهد به مشکلات بپردازم. پرداختن به مشکلاتی که تا حالا یا درباره اش حرف نزده اند یا کمتر درباره اش حرف زده اند. پرداختن هایی که دردی از کسی دواء کند. دردی از انسان ها، که هم نوع، همراه و از یک نفس واحد هستیم. ما همه مان یک خانواده ی بزرگ هستیم. مگر می توانم که خانواده ام را رها کنم؟! باید جوری به مشکلات بپردازم که خنده را به وجودشان برگردانم. وجودشان واقعاً بخندد!

هر سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.

سیستم دانشگاهی امروز، به ویژه در کشورم ایران، لیاقت شناسایی کسانی امثال من را ندارد. بگذار به بازی هایشان مشغول باشند. وقتی سامانه ی عدالت محوری درباره ی ثبت اندیشه ها وجود ندارد، این امکان وجود دارد که آن ایده ها یده بشوند. اما چه کنم؟! توی این روز ها به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر، من جز دایره ی ارتباطی ام و این تارنوشت، صفحه ی اینستاگرامم و کانال تلگرامم، هیچ پشتیبانی برای سخن گفتن ندارم. الحمدلله که این ها هم هستند. برای خشنودی خدا، فعلاً اندیشه هایم را از طریق همین مجرا ها نشر می دهم، باشد که حضرتش نگذارد که حق و حقوقی تباه گردد. منتظر حمایت یک نهاد بودن آن هم برای همچو منی، در حال حاضر، یک زعم و پندار پوچ است. این که بخواهم برای حرف زدن هایم نیز فقط منتظر دیدار دوستان باشم، هم وقت را از دست می دهم، هم بازده فراوانی نخواهد داشت، چون دست کم شاید روز هایی باشد که کسی اصلاً میل دیدن مرا نداشته باشد یا حوصله ی شنیدن حرف هایم را نداشته باشد. جدا از این که خودم به شدت نیازمند نقد شدن و یاد گرفتن هستم. دوباره نیز می گویم: قصد دکان باز کردن ندارم. می خواهم کار هایم اصیل و نزدیک باشد. پس از همین مجرا های یاد شده، می پردازم و می گویم، که اگر کسی مرا ندید یا حوصله ی گفتگو نداشت، حداقل، سخنان آماده ام این جا برای مطرح شدن وجود داشته باشند. واقعاً که اینترنت، یک خدمت بزرگ به بشریت است.

به امید خدا، سعی و تلاشم را می کنم که نسبت به درد ها حساس باشم و راه حل هایشان را ارائه دهم.

در ازایشان هم چیزی از کسی نمی خواهم.

((. اِنَّ رَبّیّ لَغَفورٌ رَحیمٌ)) ((. قطعاً و به راستی که پروردگارم بسیار و همیشه، آمرزنده و مهربان است.)) هود، 41

 

 

کرمانشاه، شنبه، 1398/7/6 ه.ش


بسم الله الرحمن الرحیم

 

دانشگاه نوشت (2): ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را

 

در طول دوران مدرسه، همه ی کار های رسمی و اداری ام را به جز درس خواندن، پدر و مادرم برایم انجام می دادند. مثلاً اگر خودم تنهایی می خواستم به پزشک مراجعه کنم، واقعاً نمی دانستم که روندش چگونه است. هنوز هم درباره ی بعضی از مراحلش لنگ می زنم!

پس از آغاز کردن دانشگاه و پیش رفتن تدریجی اش، منِ تک فرزند دردانه ی آفتاب مهتاب ندیده ی خانواده، که جزء شخصیتم شده بود که همه باید در خدمت من باشند، همه چیز باید درست و خوب پیش برود و همیشه شخصیتم باید تکریم بشود، حالا تنها تر، در یک شهر بزرگ تر و پر جمعیت تر که هر چقدر هم دوستش داشتم اما در آن غریب بودم، در یک محیط دانشگاهی خشک، سرد و بی در پیکر و بزرگ قرار گرفته بودم که دیگر از ((الف)) تا ((ی)) زندگی ام را باید خودم پیش می بردم. تازه مادرم هم در خانه ی اجاره ای مان همراه من بود، چون او بازنشسته شده بود ولی پدرم هنوز سه فصل به بازنشسته شدنش مانده بود و در خانه مان کنار پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می کرد. باید مراقب مادرم هم می بودم. فقط یک زندگی دانشجویی نبود. واقعاً یک زندگی شهروندی بود. مادرم زحمت فراوانی برایم می کشید. شرمنده ی محبت هایش هستم. روزی صد بار به خودم لعنت می فرستادم که چرا با این انتخاب رشته ام، این زن و شوهر را از هم دور کرده ام و اسیر جاده هایشان کرده ام. که چرا به خاطر درس خواندنم در این دانشگاه اسم گنده ولی فکستنی، مجبور شده اند که خانه ای برایم اجاره کنند. خدا حقشان را به گردنم حلال کند.

وقتی عوامل دانشگاه، کارم را انجام نمی دادند یا به تعویق می انداختند، واقعاً به شخصیتم بر می خورد. جوری رشد کرده بودم که با خودم می گفتم: مگر می شود که کسی مخاطبش را گرامی ندارد؟! مگر می شود که کسی کار ارباب رجوعش را سریع و به بهترین شکل انجام ندهد؟! اول ترم 2، ساعت 8 صبح، یکی از استاد های مغرورمان که علاقه ی خاصی به ((سر به هوا نمایی)) هم داشت، می بایستی در کلاس حاضر می شد اما هنوز خبر نداشته بود که کلاسی هم دارد! به آموزش مراجعه کردم، به یکی از مسئول های محترم آموزش دانشکده گفتم که به او زنگ بزند. استاد به یک لای قبایش بر خورده بود. بالأخره کشاندمش سر کلاس. با خودم می گفتم من 4 کیلومتر نیامدم این جا که کلاس بی استاد ببینم. استادی، باش، من هم دانشجو ام. دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث.

پدرم دائم به من اصرار می کرد که کارت بسیجی فعالت را بگیر که بتوانی کسری سربازی بگیری. سه بار به پایگاه بسیج دانشگاه رفتم که ساعات بودنشان عوض می شد. این آخرین بار که باز به در بسته خوردم، آنقدر ناراحت شدم که در همان راهرو شروع کردم به اشک ریختن. خیلی خسته شده بوم. هزار و یک بیم و امید توی سرم بود. باید دائم برای آن کارت کذائی هم فاصله های طولانی بین دانشکده ها و ساختمان ها را می رفتم. زمین مفت و بیابانی بوده است دیگر. هر چه دلشان خواسته بود، به اسم دانشگاه، زمین اِشغال کرده بودند. ما دانشجویان هم باید برای کوچکترین کاری، این فاصله های طولانی را می پیمودیم. آن هم در هوای گرم قم.

اوایل دانشگاه رفتنم که تازه گواهی نامه ی رانندگی گرفته بودم، آن چنان، علاقه ای به با ماشین این طرف و آن طرف رفتن نداشتم. راستش در کرمانشاه اصلاً جای دوری نمی رفتم که بخواهم نیازی به ماشین هم داشته باشم. با دوستان و بی دوستان، بیشتر به خیابان های اطراف منطقه مان و تک پارک نسبتاً بزرگش می رفتم. ولی خانواده هر جا که می خواستند بروند، می رساندمشان. ولی در قم دیگر خبری از ماشین برایم نبود. یا باید با اتوبوس می رفتم یا با پا. نمیشد که همه اش با تاکسی برم. خرج، بالا بود، این طوری بالاتر هم می رفت. منی که در خانه ی خودمان، حشمت و احترامی داشتم و کنار برگ گل بزرگ شده بودم، حالا برای رفتن به حرم مطهر، مسجد مقدس جمکران و مرکز شهر، می بایستی دقایقی طولانی زیر شق نور آفتاب، منتظر اتوبوس می ماندم. در مسیر سوار شدن اتوبوس منطقه ای می ایستادم که وقتی سوارش می شدی، انگار آدم های داخلش از شدت خستگی شبیه جنازه بودند. واقعاً توده های مظلوم جامعه بودند. با خودم می گفتم ماشینمان کجا است که تایر هایش را ببوسم. ولی نه، من باید داخل جامعه ام زندگی بکنم. مگر من تافته ی جدا بافته ام؟! تمام این افراد هم، عزیز دل عزیزانشان هستند.

هر روز به تجربه و دردم افزوده می شد. انگار هر روز فهمیده تر و عاقل تر می شدم. مردم را درک می کردم. وقت هایی که پدرم و مادربزرگم با ماشین خودمان به قم می آمدند، چند بار بینِ با ماشین بیرون رفتن هایمان، باز با اتوبوس هم به حرم می رفتم. می گفتم نکند حالا که دوباره ماشینمان زیر دستم است، یکی از رنج های خودم و مردم را فراموش بکنم و یادم برود که من همان هستم که دم ایستگاه، منتظر اتوبوس می ماندم. مردم خسته ی داخل آن اتوبوس ها را فراموش نکنم. دیگر اصلاً می گفتم وقت هایی هم که در شهرم، مردم کرمانشاه که با شنیدن درس خواندنم در قم، فکر می کنند من طلبه ام و شروع به نالیدن خطاب به من می کنند، عیب ندارد، بگذار هر چه دلشان می خواهد بگویند. مشکل اقتصادی دارند. زندگی شان در معرض خطر است. باید به اندازه ی خودم مرهمی برای درد هایشان باشم. مگر اسلام چه می گوید؟! اسلام، شرف می گوید. اسلام، کرامت می گوید.

از گذشته ی نازپروردانه ام این را به خودم گوشزد می کنم که کرامت انسان باید حفظ شود. انسان که خدا در قرآن از آن به گرامیداشت یاد کرده است. از گذشته ی سختی دارم نیز، این را به خودم گوشزد می کنم که باید در جهت ریشه کنی ناعدالتی، به اندازه ی خودم تلاش بکنم.

مدتی است که وقتی این خاطرات از ذهنم عبور می کند، به یاد این مصراع از یکی از اشعار سعدی می افتم که:

((ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را))

لذا این را فهمیدم که کسی که مشکلات را درک نکرده است، حق ندارد به دردمندان، درس صبر بدهد.

کسی که در اوج جوانی، بدون مشکل، ازدواج کرده است و چند فرزند دارد، حق ندارد که طلبکارانه به جوان عزیز رنج کشیده ی امروز که با زندگی اش بازی می کنند، بگوید که تو باید این وضعت را تحمل بکنی و هیچ شکایتی نکنی. جوان ما به امید خدا بر نفسش امیر است اما کسی که درد جوان امروز را نکشیده است، حق ندارد که درد های او را کوچک بشمارد. رطب خورده، منع رطب چون کند؟!

کسی که موقعیت زیارت رفتن برایش فراهم بوده است، حق ندارد که زیارت نرفتن های کسی را توی سرش بکوبد.

کسی که چلو کباب برایش میسر است، نباید بر نان و پنیر دیگران، خرده بگیرد.

شرح درد هایم زیاد است و برایش آسوده دل هایی می خواهم و هزار و یک شب مهتابی.

قصد ندارم که فقط روایتگر درد باشم، بلکه به امید خدا، همچون کوه، دست در دست هم خواهیم داد و مشکلات را نابود خواهیم کرد.

 

 

کرمانشاه، سه شنبه، 1398/6/26 ه.ش


بسم الله الرحمن الرحیم

 

دانشگاه نوشت (1): خراب کردن زندگی مردم با لبخند!

 

من از آن دسته آدم هایی هستم که ترجیح داده ام که به جای خشونت، حرف هایم را روی کاغذ بنویسم. اصلاً من مال کاغذ ام. پس از نوشتن پایان نامه، تصحیح دیوان شعر پدربزرگم، نوشتن کتاب تبارنامه ی شخصی ام و معرفی مختصر برخی از متخصصان غیر حوزوی علوم اسلامی-شیعی، در پنج ماه، به خودم گفتم که حالا دیگر وقت استراحت است و تا مدت طولانی ای دیگر نمی نویسم. اما وقتی نمی نویسم انگار چیزی در زندگی ام کم است. حداقل برای این روز ها. گفتم دیگر هر روز نمی نویسم اما گهگاهی می نویسم. اگر به مو هم برسد ولی نمی گذارم پاره شود.

امروز خسته ام. خسته از ویران شدن قصر آرزو هایم روی سرم. خسته از این رنج ممتد. چند روز است که فکرم مشغول موضوع ازدواج است. از وقتی که در دوره ی دبیرستان، عاشق اسلام شده بودم و متوجه شده بودم که اسلام در صورت مهیا بودن شرایط، تأکید دارد که هر چه ازدواج به تأخیر نیفتد بهتر است، از نوزده سالگی دلم می خواست به عنوان یک انجام وظیفه زود تر ازدواج بکنم. از یازده سالگی هم بالغ شده بودم. خیلی زودتر از بلوغ بسیاری از هم سن و سالانم. در دوره های راهنمایی و دبیرستان، واقعاً سطح فکر من خیلی پخته تر از هم دوره هایم بود. نه این که این مسائل، برتری باشد. نه، خب بالأخره یکی زود بالغ می شود، یکی دیر، یکی هم به موقع. عوامل فراوانی هم در این موضوعات تأثیر دارند، از ژنتیک بگیر تا سبک زندگی. این بلوغی را هم که می گویم منظورم بلوغ جنسی و آغاز و تداومش است، وگرنه بلوغ فکری هم داریم که تا ابد ادامه دارد و بلوغ اقتصادی هم داریم که با حکومت بستگی هایی دارد. بحث بلوغ و انواعش، مفصل است.

داشتم از قصر آرزوهایم می گفتم. نه این که قصر آرزو هایم، فقط ازدواج باشد. روزی که به دانشگاه قم آمدم، خیال می کردم که حداقل در رشته ی خودم به یکی از بهترین دانشگاه های ایران آمده ام. اما دیدم که به یک ویرانکده آمده ام. ویرانکده ی ظاهری و باطنی. اصلاً تمام سیستم آموزشی ایران، ویرانکده است. انگار در این سیستم، اکثریت اصلاً نمی خواهند امانت جایگاهی شان را اداء کنند. شاید حتی به این موضوع، فکر هم نمی کنند.

بگذارید یکی از ربط های ازدواج به سیستم آموزشی را بگویم: دانشجویی که استاد هایش، استعداد هایش را نمی شناسند، امور درسی اش را به تعویق می اندازند، دیر تر فارغ التحصیل می شود، دیر تر به سربازی می رود، دیر تر شغل پیدا می کند، دیر تر و کمتر درآمد و اندوخته ای به دست می آورد و در نتیجه فرصت های کمی و کیفی ازدواجش به تأخیر می افتد و اُفت می کند.

من الآن دقیقاً چنین وضعی دارم. نکته ی جالبش هم اینجا است که هر وقت در دانشگاه، مشکلات تحصیلی ام را که مستقیماً روی زندگی ام هم تأثیر می گذارند، با اکثر استاد هایم و دیگر عوامل دانشگاه مطرح می کنم که پیگیری بکنند، با لبخند و از سر وا کن با من برخورد می کنند. گاهی هم طلبکارانه جواب می دهند و گاهی هم البته طوری جواب می دهند که انگار بی خبر اند. آری، کسانی به خراب شدن دنیای تو لبخند می زنند. خیلی ملیح هم لبخند می زنند!

مسئولی که به فکر حل کردن و به جریان افتادن روند کار مراجعه گرش نیست، قطعاً خلل هایی در انسانیتش به وجود آورده است. این اوضاع وقتی فاجعه بار تر می شود که شخصی که به اسم اسلام زندگی و کار می کند، چنین باشد.

من و امثال من، داریم تلف می شویم.

من هیچ وقت، با مخاطبم چنین نمی کنم.

حرف، زیاد است .

خدا، کریم و بزرگوار است.

 

 

قم مقدس، جمعه، 1398/6/22 ه.ش


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

من به عنوان کسی که خودم را نسبت به جامعه ام مسئول می دانم و همه ی افراد جامعه ام و جامعه ی انسانی، برایم ارزشمند هستند، این را حقشان می دانم که اگر جایی من متوجه یک اشتباه فرهنگی شدم و با بضاعت و سرمایه ی خودم توانستم اندکی هم که شده اقدام به اصلاح آن فرهنگ اشتباه کنم، باید از دیدبان خودم افراد جامعه را درباره ی آن اشتباهاتشان از خواب غفلت بیدار کنم، همان طور که اگر کسی روزی کجی مرا دید، باید کریمانه و شرافتمندانه ارشادم کند.

یکی از اشتباهات فکری جامعه ی ما این است که احساس می کنند که برداشت های دینی متخصصانه فقط از کسی می تواند گرفته شود که حتماً حوزوی باشند، در صورتی که من با نوشتن و گردآوری این کتاب، مثال نقضی در برابر این قاعده ی بی اصالت، برپا کرده ام. در این نوشتار، این تحلیلِ همراه با نمونه را به جامعه گوشزد می کنم که اگر روزی سخنانی دینی از یک اندیشمند غیر حوزوی شنیدند و خواندند، این احتمال را بدهند که با این که این اندیشمند، حوزوی نیست اما می توان سخن و نوشته اش را به سنجش کشید و در صورت صلاحیت، اعتبار دینی برایش قائل شد.

در این اثر، در آغاز، پیشگفتاری مختصر و تحلیل مدارانه نسبت به اشتباهات فرهنگی جامعه در ارتباطشان با ت شیعه، ارائه شده است. سپس به معرفی کوتاهی از اندیشمندان غیر حوزوی علوم اسلامی-شیعی در دانش های گوناگون پرداخته شده است که دایره ی دید اسلام مدارانه ی جامعه به شاخه های گوناگون علمی، گسترده تر گردد. از جمله ویژگی های مهمی که اندیشمندان مذکور در آن ها مشترک اند، شهرت، اعتبار اجتماعی و معاصر بودن است.

 

 

از پیوند زیر، می توانید این اثر را دریافت نمایید:

yon.ir/UE1hN

 

 

سپاسگزارم.

 

 

کرمانشاه، سه شنبه، 1398/6/19 ه.ش

شب عاشورای حسینی علیه السلام، 1441 ه.ق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

کتابی که پیش روی شما است، تبار نامه ی مختصر شخصی (بر اساس نام، نژاد، منطقه و کوتاه ترین توضیحات، در ارتباط با خاندان عِطری کرمانشاهی) است. این کتاب شامل: پیشگفتار، توضیحی کوتاه درباره ی خودم، نیاکان من، توضیحات تکمیلی درباره ی بستگان افراد نام برده و فرزندان افراد یاد شده، می باشد.

 

 

می توانید از پیوند زیر، این کتاب را دریافت نمایید:

yon.ir/lxqJC

 

 

سپاسگزارم.

 

 

کرمانشاه، جمعه 1398/5/25 ه.ش

 

 

پیشگفتار این کتاب، در تاریخ دوشنبه 1398/5/22 ه.ش در کرمانشاه به متن نهایی اش رسیده است. نسخه ی نهایی ویرایش نخست این کتاب، پس از چهار بار و یک بار یعنی مجموعاً پنج بار اصلاح در کرمانشاه، نهایتاً در تاریخ دوشنبه 1398/6/4 ه.ش در کرمانشاه از نو در این تارنوشت بارگذاری شده است.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

کتابی که پیش روی شما است، دیوان اشعار مرتضی عطری کرمانشاهی، معمار خوش نام و شاعر خوش اندیش استان کرمانشاه است. این دیوان مشتمل بر هفت بخش می باشد که عبارت اند از: غزلیات، قصاید و مناجات، ترجیع بند حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، نصیحت ها، دو بیتی ها یا رباعیات، مثنویات و متفرقه. محور های اصلی موضوعات مطرح شده در این دیوان شعر فارسی، عبارت اند از: عشق، توصیف و تشبیه، توحید، حب محمد و آل محمد علیهم السلام و اندرز.

کار تنظیم (آراسته کردن)، تصحیح (درست نویسی) و تعلیق (پی نویسی) این اثر را بنده انجام داده ام.

 

 

می توانید از پیوند زیر، این کتاب را دریافت نمایید:

yon.ir/lceaJ

 

 

سپاسگزارم.

 

 

کرمانشاه، چهارشنبه 1398/5/16 ه.ش

 

 

پیشگفتار و زندگی نامه ی این کتاب در تاریخ چهارشنبه 1398/4/19 ه.ش در کرمانشاه به متن نهایی شان رسیده اند. نسخه ی نهایی ویرایش نخست این کتاب، پس از دو بار اصلاح و نسخه ی نهایی این پست پس از دو بار اصلاح، در تاریخ جمعه 1398/5/20 ه.ش در کرمانشاه از نو در این تارنوشت بارگذاری و ارائه شده است.


به نام خدا
 
با سلام .
 
 
بنده کتابی را به نام ((فهرستی از مراجع دینی شیعه و درآمدی منتقدانه ی مختصر بر ت شیعه))، نوشته ام. من در این کتاب، به صورت محدود و مختصر و از دریچه ی پیشینه پژوهی و نقد، به واکاوی عالِم دینی شدن»، مرجعیت دینی»، حوزه های علمیه» و ت» در شیعه، پرداخته ام. در این کتاب، با معیار قرار دادن قرآن، روایات، عقل، تاریخ تشیع، فقه تشیع و مطالب اجتماعی، نقد ها و چالش های گوناگونی درباره ی موضوعات مذکور مطرح کرده ام. در کنار طرح این مطالب، توضیحات ظریفی درباره ی مهدویت»، غیبت های صغری و کبرای امام زمان علیه السلام» و معارف اسلامی» ارائه کرده ام که نقد های مطرح شده در این اثر، دارای اصالت، اعتبار و بنیاد باشند. در حقیقت، من در این اثر قصد دارم که نسبت به موضوعات مذکور، عادات و محاسباتِ ذهنیِ اشتباهِ مخاطبانم را اصلاح کنم و یک دید اصیل و فراموش شده را به آنها پیشنهاد بدهم. سپس با ذکر ویژگی ها و چهارچوب هایی که در مقدمه ی کتاب بیان کرده ام، به ذکر نام تعداد چشمگیری از مراجع دینی شیعه» پرداخته ام.
 

 

دانلود فایل پی دی اف این کتاب:

yon.ir/W6E78

 

 

با تشکر و احترام .

 

 

قم مقدس، چهارشنبه 1397/2/26 ه.ش

 

 

پیشگفتار این کتاب، در تاریخ دوشنبه 1397/2/24 ه.ش در قم مقدس به متن نهایی اش رسیده است. نسخه ی نهایی ویرایش نخست این کتاب، پس از یک بار اصلاح، در تاریخ چهارشنبه 1397/2/26 ه.ش در قم مقدس از نو در این تارنوشت بارگذاری شده است و نسخه ی نهایی ویرایش این پست، پس از یک بار اصلاح، در تاریخ دوشنبه 1398/6/4 ه.ش در کرمانشاه از نو در این تارنوشت ارائه شده است.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تری نیوز منحرف بیان سابق :| ❤ آسمانی ها ❤ پرسش مهر بیستم سعید احمدی pokèmon املاک ارم ماسال صفحه رسمی جنبش کارآفرینی(کاراترین) کانون تبلیغات رسانه فردا فست آموز